درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
  • کیت اگزوز
  • زنون قوی
  • چراغ لیزری دوچرخه

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نمکیا و آدرس نمکیا.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 195
بازدید ماه : 246
بازدید کل : 24511
تعداد مطالب : 17
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


خاطره ها
سرنوشتم را بدهید






چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 19:3 ::  نويسنده : محمد رضا

 

http://s.mynicespace.com/myspacepic/150/15036.jpg


 

کاش دوستیمون مثل دوستی دست و چشم بود

اخه وقتی دست زخمی شه چشم گریه می کنه

و وقتی چشم گریه می کنه دست اشکاشو پاک می کنه.

 



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : محمد رضا

کاش می شد هیچ کس تنها نبود


کاش می شد دیدنت رویا نبود


گفته بودی با تو می مانم ولی


رفتی و گفتی که اینجا جا نبود


سالیان سال تنها مانده ام


شاید این رفتن سزای من نبود


من دعا کردم برای بازگشت


دست های تو ولی بالا نبود


باز هم گفتی که فردا می رسی


کاش روز دیدنت فردا نبود




چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : محمد رضا

من نمی دانم

و همین درد مرا سخت می­آزارد

که چرا انسان، این دانا، این پیغمبر در تکاپوهایش

چیزی از معجزا آن سوتر ره نبرده است 

  به اعجاز محبت!

چه دلیلی دارد؟     چه دلیلی دارد؟

که هنوز مهربانی را نشناخته است؟

 و نمی­داند در یک لبخند چه شگفتی­هایی پنهان است!

من بر آنم که در این دنیا خوب بودن- به خدا سهل­ترین کار است

ونمی­دانم که چرا انسان، تا این حد با خوبی بیگانه است؟

و همین درد مرا سخت آزرده است.

 



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 18:56 ::  نويسنده : محمد رضا

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 17:29 ::  نويسنده : محمد رضا



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : محمد رضا

   
 

حس غریبی ست دوست داشتن

وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن .....

وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد

ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده

به بازی اش میگیریم .....

هر چه او عاشق تر ما سرخوش تر !

هر چه او دل نازک تر ما بی رحم تر!....

تقصیر از ما نیست ...

تمامی قصه های عاشقانه

این گونه به گوشمان خوانده شده اند !!!



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : محمد رضا
سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:37 ::  نويسنده : محمد رضا
 
تو بودي

دلم با تو بود سايه به سايه اي عزيز

اما تو نديدي هميشه بود اشك ريز

هميشه همه جوره پي لبخند تو بود

اما تو نديدي با اينكه در بند تو بود

هميشه رو بخدا توي دعاش تو بودي

تو خيال و تو وجود و تو هواش تو بودي

تو بودي كه نفس به نفس

در آرزوي كنارت بود و بس

تو هر حالي نشد بره فكر تو از يادش

حتي وقت مناجات و دعا بعد نمازش

تو بودي كه واسه يك لحظه نگاهت

پا به پا از دور بود در بند راهت

كاش مي ديدي علاقه پاكم را

عشق و خواستن و اين حالم را

تو نديدي هرگز نديدي اما همه عمرم

زخدا خواهم خوشبخت باشي و خرم

 

 
 
سر ميكنم خيالت را

شايد كه نا اميدم از همه چيز

اما گر نيايي هم هستي عزيز

به عشق تو دل به دريا زدم و گفتم

هر چه باداباد مي روم و رفتم

رفتم به شهر عشق و عاشقي

آنجا تو بودي و باغي از رازقي

شدم در زندان چشمانت اسير

كاش روزي كنار تـــــو شوم پير

تو آن بودي كه در مهر و محبت

ورزيدي آن را با عشق و معرفت

مرا كرد نمك گير آن نگاهت

تو رفتي ولي هستم براهت

كنار پنجره رو به جاده ي آمدنت

منتظرم روزي سربزارم بر دامنت

در دعا خواهم از خدا وصالت را

تا تو بيايي سرميكنم خيالت را

 

دل شكسته

شده چشمام پره از اشكاي غم

رفت و يكبارم نشد بگيره اون سراغم

دل تنهام بي هم نفس بي يار شد

كنجي مهمون لحظه هاي بي قرار شد

گرچه مثل سنگ شكست اين دل شيشه اي رو

نتونست ازم بگيره اون عشق ريشه اي رو

عشقي كه از ته دل هديه به اون كردم

شكست منو ولي،دعام خوشبختيشه هردم




سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:35 ::  نويسنده : محمد رضا

امروز هم آسمان دلم ابريست

خورشيد شاد بودن بازهم رفته پشت ابر

دلم مثل شبست

شبي ابري و سرد و تاريك...

شبي كه حتي باران هم زچشمانم نمي آيد!

شب غريبيست در دلم

مثل آسمان ابري گرفته است

صاعقه هايي از غم

دلم را مي لرزاند

طوفان تنهايي دلم را ويرانه اي كرده است

غوغاي بزرگيست در دلم...

آري،باز هم همان غوغا...

غوغاي فراق يار


 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : محمد رضا
سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : محمد رضا



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:3 ::  نويسنده : محمد رضا

غمی غمناک
شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.


 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : محمد رضا



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:40 ::  نويسنده : محمد رضا

دشت هایی چه فراخ‌!
کوه هایی چه بلند!
در گلستانه چه بوی علفی می آمد!
من در این آبادی‌، پی چیزی می گشتم‌.
پی خوابی شاید،
پی نوری‌، ریگی‌، لبخندی‌...

پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود، که صدایم می زد.

پای نی زاری ماندم‌، باد می آمد، گوش دادم‌:
چه کسی با من‌، حرف می زند؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم‌.
یونجه زاری سر راه‌.
بعد جالیز خیار، بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک‌.

لب آبی،
گیوه ها را کندم‌، و نشستم‌، پاها در آب‌:
«من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است‌!
نکند اندوهی‌، سر رسد از پس کوه‌.
چه کسی پشت درختان است؟
هیچ‌، می چرد گاوی در کرد.
ظهر تابستان است‌.
سایه ها می دانند، که چه تابستانی است‌.
- سایه هایی بی لک‌،
گوشه یی روشن و پاک‌، -
کودکان احساس‌! جای بازی این جاست‌.
زندگی خالی نیست‌!
مهربانی هست‌، سیب هست‌، ایمان هست‌.
آری
تا شقایق هست‌، زندگی باید کرد.»

در دل من چیزی است‌،

مثل یک بیشه ی نور،

مثل خوابِ دمِ صبح...
و چنان بی تابم‌، که دلم می خواهد،
بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر کوه‌.
دورها آوایی است‌، که مرا می خواند...

 

 

 

سهراب سپهری



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:49 ::  نويسنده : محمد رضا

سوره ی روشنایی

روح ستاره ای مگر امشب
در من حلول کرده که این سان
از تنگنای حس و جهت پاک رسته ام
بیداری است و روشنی و بال و اوج و موج
باز آن بلند جاری
باز آن حضور بیدار
مثل شراع کشتی یاران
می اید از کرانه ی دیدار
دیدار او اگر چه بسی دیر
دیدار او اگر چه بسی دور
پر می کند تغافل شب را
از آفتاب صبح نشابور
آن جرعه جرعه جام تبسم
وان گونه گونه باغ تکلم
در سایه ی بلند الاچیق شب
باز آن هزار خرمن آتش
باز آن نثار زمزمه و نور
روح ستاره ای است که گویی
چندی افول کرده ست
وینک دوباره ناگاه
تابیده از کران ها
در من حلول کرده ست
 

 



سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, :: 12:47 ::  نويسنده : محمد رضا